فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: نشست «بررسی آثار هایدن وایت» توسط گروه تاریخ و همکاریهای میانرشتهای پژوهشکده تاریخ اسلام برگزار شد. همان طور که در گزارش قبلی ذکر شد هایدن وایت آمریکایی، متخصص در فلسفهی تاریخ برای نخستین بار مفهوم تاریخ به مثابه روایت را، مطرح کرد. وایت در آثار خود، انتقادهای بنیادین به روش شناسی تاریخی و مورخان دارد. وی با تعبیر تاریخ به مثابه روایت یا یک ژانر ادبی، ادعای متون تاریخی را مبنی بر دستیابی به حقیقت و عینیت، به چالش میطلبد. به عقیدهی وایت روایتهای تاریخی داستانهایی مبتنی بر زبان هستند، که در محتوا بیشتر ابداعی اند تا مستند، و در ساختار و فرم بیشتر ادبی هستند تا علمی. در نشست پژوهشکده تاریخ اسلام سه استاد در سه حوزه مختلف به بیان آرای وایت پرداختند: هاشم آقاجری استاد تاریخ، حسین پاینده استاد نقد ادبی و حسینعلی نوذری استاد جامعهشناسی؛ گزارش پیشین به سخنان پاینده اختصاص داشت که به معرفی مختصر آرا و نظرات وایت در ارتباط با تاریخنگاری و نقد ادبی پرداخت. گزارش پیش رو سخنان هاشم آقاجری در این نشست است.
سه پارادایم معرفتشناختی-روششناختی
با توجه به اینکه هایدن وایت متفکر نسبتاً ناشناختهای در جامعهی علمی ما است شاید شناسایی و معرفی او مقدمهی واجبی باشد برای فاصلهگیری و نقادی او. ما در این جلسه ناگزیر هستیم هر دو کار را بکنیم؛ تمرکز ابتدا بر معرفی وایت قرار میگیرد، او الآن در سن ۸۷ سالگی به سر میبرد و از دههی ۵۰ تا اکنون مشغول نوشتن است. ابتدا برای اینکه موقعیت هایدن وایت را در منظومهای کلی ببینیم، میتوان از آن چیزی شروع کرد که خود او حذر داشت؛ یعنی تقابلهای دوقطبی که خود وایت بهنحوی در این تقابل قرار گرفته و میتوان از یک منظر به چالش کشیدن تاریخنگاری را بر مبنای نوعی تقابل میان دو مبنای معرفتشناختی-روششناختی دریافت. اما من میخواهم در ابتدا از این بحث شروع کنم که ما اساساً سه پارادایم معرفتشناختی-روششناختی داریم كه در حال حاضر میان مکتبها، رهیافتها و نظریات گوناگون دیده میشود؛ این رهیافتها میتواند بهمثابه نوعی Ideal Type هم تلقی شود كه در واقعیت بیرونی تركیبی از این رهیافتها عملاً دیده شود.
معرفتشناسی و روششناسی در میانهی رابطهی سوژه شناسا یا فاعل شناسایی و ابژهی مورد شناسایی از سه رهیافت كلی خارج نیست؛ یك رهیافت، پوزیتیویستی است كه به خصوص با رشد علوم طبیعی از قرون ١٧ و ١٨ تبدیل به رهیافت مسلط شد و تا امروز هم كموبیش در میان گرایشهای پوزیتیویستی ادامه دارد. در این رهیافت، معرفت مبتنی بر یك نظریه آینهای است و بر اساس نظریهی صدق تطابقی است؛ به این معنی كه واقعیت خارجی در ذهن سوژهی شناسایی منعكس میشود و شناخت تولید میشود و شناخت و معرفت حقیقی معرفتی است كه تطابق میان ادراك و ذهن سوژه با واقعیت ابژه را مشخص میکند. در مقابل این مبنای معرفت شناختی-روششناختی، نكتهی مقابل دیدگاهی داریم كه تمام بار را روی سوژه میاندازد و معرفت عبارت است از فرافكنی سوژه در ابژه. محور سوژهی شناسایی است و شناخت حاصل فرافكنی و پروجكت آنچه كه در سوژه وجود دارد به صور مختلف ازجمله صورت زبانی یا صورت معرفتی یا صورت خیالی یا انواع و اقسام فرمها و صورتها كه از سوژهی شناسایی به سمت ابژه حركت میکند و شناخت به این شكل حاصل میشود، بهطوریكه نتیجهی معرفت چیزی جز بروندادههای درون ذهن سابژكتیو نیست. صورت خیلی بارز این را در ایدئالیسم بارکلی کشیش معروف ایدئالیست انگلیسی میبینیم. اشكال و صور گوناگون دیگر را در قرائتهای پسامدرن به خصوص پس از جنبش پساساختارگرایانه تا امروز میتوانیم مشاهده كنیم. وایت و به خصوص metahistory آن در ذیل این پارادایم قرار میگیرد، منتها بر مبنای نوعی نظریهی ادبی و آموزهی روایت یا روایتمندی.
بالاخره پارادایم سوم دیالكتیكی است كه معرفت و شناخت را سنتز دیالكتیكی سوژه و ابژه میداند؛ در نتیجه ضمن اینكه پایهای برای معرفت در واقعیت برون ذهن قائل است اما این معرفت را متصلب و یك بار برای همیشه نمیکند، بلكه افق آن را گشوده نگه میدارد و در نتیجه شناخت را شناختی نسبی و درعینحال خوداندیش و خودنقاد تلقی میکند و با دو پارادایم قبلی مرزبندیهایی دارد.
ما در تاریخنگاری میتوانیم رانكه را نمایندهی پارادایم اول بدانیم و كسانی مثل وایت و رهروان مكتب او (مكتب وایتی نظریهی تاریخ مثل جنگینز، انکر اسمیت و...) در ذیل پارادایم دوم قرار میگیرند. در ذیل پارادایم سوم كسانی مثل ای. اچ. كار (که كتاب تاریخ چیست آن معروف است) و... قرار دارند كه تاریخنگارانی هستند که معرفت تاریخی را نه كاملاً سابژكتیویسیتی نگاه میکنند و نه كاملاً هم آبژكتیویستی. بر اساس این ۳ پارادایم معرفتشناختی-روششناختی، ۳ رهیافت به تاریخ و ۳ نوع مكتب را میتوانیم از یكدیگر تفكیك كنیم و مورخانی كه هریک ذیل این مکتبها و الگوها كار کردهاند. یك الگو، الگوی بازسازیگرایانه است؛ تاریخ بازسازی گذشته است و چیزی نیست جز كشف گذشته و بازسازی دوبارهی آن در ذهن و بیان تاریخی؛ این همان چیزی بود كه رانكه دنبال آن بود، یعنی رانكه یك بازسازیگرایی بود كه فكر میکرد ما اگر وفادار باشیم به فكت و دقیقاً در آرشیوها جستوجو كنیم، میتوانیم گذشته را به نحو دقیقی آنچنانكه واقعاً بوده است بازسازی كنیم. در نقطهی مقابل آنها {بازسازیگرایان} سازهشكنان قرار دارند. ساختارشكنی یا واسازی یا سازهشكنی به تعبیر من كاملاً رابطهی میان تاریخ و واقعیت ماضی را قطع میکند و دانش تاریخی را به فراوردهی ذهنی و زبانی و سابژكتیو تاریخنگار تبدیل میکند و در میانهی این دو، رهیافت تاریخنگارانهی سازهگرایانه كه نه مثل رهیافت اول كاملاً تاریخ را مساوی گذشته و ماضی میداند و نه مثل رهیافت دوم گذشته و واقعیت را بهطوركلی دسترسناپذیر تلقی میکند و آن را صرفاً بازتاب ذهن یا زبان یا جهان درونی مورخ میداند. این ۳ نوع تاریخنگاری با آن ۳ نوع مبنای روششناختی و معرفتشناختی تناظر دارد.
هایدن وایت و بوطیقای تاریخ
اگر بخواهم به طور خلاصه هایدن وایت را معرفی کنم -هرچند كتاب «فراتاریخ» او معروفترین است- باید به برخی از نوشتههای او اشاره کنم كه كمتر شناخته شده است: در ١٩٥٩ مقالهای دربارهی ابنخلدون، در ١٩٦٥ مقالهی «تفسیر بر تاریخ»، در سال ١٩٦٩ کتاب «وظیفه تاریخ فکری»، در ١٩٧٢ مقالهی «سیستم تاریخ چیست؟» وایت را نباید در metahistory خلاصه کرد، شاید بتوان از ۳ وایت سخن گفت: وایت پیشافراتاریخ، وایت فراتاریخ و وایت پسافراتاریخ. وایت قبل از فراتاریخ و ازجمله در خود فراتاریخ ۳ فرم را از هم تفکیک میکند: فرم سالنامه (Annals)، فرم وقایعنامه (Chronicles) و تاریخ به معنای معمول کلمه که خود او «تاریخ راستین»(proper history) مینامد، همان چیزی که از قرن ١٩ به بعد به تاریخ معروف شده است. بحث وایت دربارهی proper history است و به همین دلیل میگوید تاریخ کار روایتمندسازی رویدادهاست، چون در آنالیز و کرونیک روایت وجود ندارد و فقط چیدمان فکتها و data داریم، در تاریخ است که روایت داریم، در اینجا روایت نوعی فراتاریخ است. اصطلاح فراتاریخ در عنوان کتاب وایت اصطلاحی هستیشناختی (Ontology) نیست، چون اصطلاح فراتاریخ را در فلسفهی نظری تاریخ هم داریم؛ مثلاً در فلسفهی تاریخ پیشامدرن و فلسفهی تاریخ مسیحی که در این موارد فراتاریخ کاملاً مفهوم هستیشناختی دارد.
در كار هایدن وایت فراتاریخ نوعی مفهوم بیانی و بوطیقا است؛ به همین دلیل فصل اول کتاب وایت که در حکم مقدمهای مفهومی بر کتاب است «بوطیقای تاریخ» نام دارد. بوطیقای تاریخ روایت است و روایت فرم و فراتاریخ است و تاریخ محتوا است، محتوا تابع فرم است، این فرم است که تاریخ معمول را میسازد، فراتاریخ است که تاریخ را میسازد و در نتیجه تاریخنگاری کنشی بوطیقایی و شاعرانه است. در طول تاریخ، بحث در مورد اینكه تاریخ چیست و تاریخ به معنای تاریخنگاری یا دانش و معرفت تاریخی، هم در تاریخنگاری اسلامی و تاریخنگاری مسیحی و حتی در فلسفهی یونانی وجود داشته و بحثهای زیادی در مورد اینكه تاریخ در ذیل علم است یا حكمت یا هنر و شعر و ادبیات بحثهای فراوانی شده است؛ مثلاً ارسطو تاریخ را در ذیل شعر قرار میداد و بنا به دلایلی مقام آن را از نظر حكمی و معرفتی پایینتر از شعر میدانست و در نتیجه ارزش علمی و معرفتی برای تاریخ قائل نبود، زیرا تاریخ اگر شعر باشد در آن صورت صدق و كذب ندارد، گزارههای ثابت و كلی ندارد و كاملاً تابع صنایع لفظی و بدایع بیانی است. وایت در فراتاریخ بحثی كه درمیاندازد، نهایتاً شعر را نه در ذیل حكمت یا فلسفه یا علم، بلكه ذیل ادب، روایت، نظریهی ادبی و politics قرار میدهد؛ درعینحال تاریخ به نوعی فن هم میشود.
اگر وایت را دقیق مطالعه كنیم بیشتر یك میراث و اندیشه و اثری است كه بیش از مدلل بودن، معلل است و تعلیل ظهور گفتمان وایتی هم در طول تاریخ به گمان من به دلیل تعهداتی است که وی به آزادی، به اخلاق و به عمل در جهانی دارد كه بنیادهایش بیبنیاد و معناهای آن بیمعنا شده است. عمل در جهانی كه ارزشهایش بیارزش شده است، عمل در جهانی است كه ویژگیهای بارز آن آیرونیك است. قرن نوزدهم قرن آیرونی است، قرن نیچه است و قرنی است كه میان واقعیتها و درك ما از حقیقت فاصله افتاده است. ما در قرن نوزدهم شاهد شكست و تلخیای هستیم كه ناشی از ناتوانی واقعیت در تحقق انتظارات پیش روی انسان بوده است؛ لذا آیرونی، طنز، مطایبه، هجو و موقعیت و وضعیت وجودی موجود قرون نوزدهم و بیستم است.
وایت میخواهد در این جهان آیرونیك بیبنیاد بنیادی بسازد، وایت تعهدات اگزیستانسیال و اومانیستی دارد، او یك اومانیست است اما شرایط اومانیسم را در شرایط آیرونی و انقطاع واقعیت بیرونی از انتظارات و حقایق و آرمانهایی كه بشر داشت و در میان آنها فاصله افتاده چگونه میتوان پر كرد؟ آیا جهان نو را میتوان بر بنیاد واقعیتها و حقایقی كه در جهان هست بنیاد كرد، یا باید بر بنیادهایی خودبنیادی بشر و آفرینشگری، ابداع و اختراع دست به آفرینشی تازه زد؟ بشر در موقعیتی قرار دارد كه هیچ چارهای جز ابداع ندارد، چیزی برای كشف در عالم خارج وجود ندارد، واقعیت بیمعنا، بیبنیاد و بیارزش است، اما چه باید كرد؟ تعهداتی كه نسبت به انسان، تعهدات نسبت به اخلاق و نظام اخلاقی، به حقوق بشر و آزادی و... هست، چگونه باید این تعهدات را توجیه كنیم؟ تنها راه توجیه راهی است كه وایت و بهطوركلی پسامدرنیستها در اوایل قرن بیستم ارائه كردند. به گمان من اندیشهی وایت بیش از آنكه مدلل باشد، معلل است؛ اندیشهی معلل یعنی اندیشهای كه خود زاییده یك موقعیت است و به همین ترتیب اگر بخواهیم وایت را با منطق خودش ارزیابی كنیم در آن صورت نتیجه خواهیم گرفت كه وایت هم نسبت به قرن نوزدهم نوعی بوطیقا ارائه میکند، واقعیت قرن نوزدهم را بیان نمیکند و در واقع نوعی بیان شاعرانه است.
در كتاب فراتاریخ، وایت ٤ مورخ قرن نوزدهمی (میشله، رانكه، توكویل، بوكهارت) و ۴ فیلسوف تاریخ قرن نوزدهم (هگل، ماركس، نیچه و كروچه) را مطالعه میکند و در كنار اینها ۴ ژانر ادبی (تراژدی، حماسه، رمان یا تغزل و كمدی) را تشخیص میدهد. متناظر با این ٤ ژانر، ٤ شیوه رتوریك وجود دارد كه عبارتند از متافورم یا استعاره، مجاز (metonymy)، مجاز مرسل (synecdoche) و طنز (Irony). وایت نهایتاً با این مطالعه به این نتیجه میرسد كه در كار این مورخان و فیلسوفان با توجه به تفاوت و تنوعی كه ما میبینیم، هیچیک نمیتوانند ارجاع به خارج بدهند، یعنی هیچیک بر اساس نظریهی تطابقی صدق به بیرون ارجاع بدهند یا توضیح دهند، تنها توضیحی كه میماند برای این تنوع و تفاوت، توضیح بیانی و روایتی است؛ در اینجا است كه وایت اساس تاریخنگاری را مبتنی میکند بر نظریهی ادبی و نظریهی نقد ادبی. وایت در فراتاریخ از افراد زیادی نام میبرد، از كسانی كه نام میبرد و به آنها ارجاع میدهد، فوئرباخ، سنت اگوستین، بوكهارت، بالزاك، برگسون، كامو، کالینگوود، كروچه، دیلتای، فروید، هگل، هردر، كافكا، یاسپرس، جویس، ماركس، میشله، نیچه، پوپر، سارتر، توینبی، توكویل، ویكو، وبر و... است. در هر كتابی كه نویسنده اشاره به نامها میکند نشاندهندهی نوعی حساسیت فكری و شراكت نویسنده با جهان كسانی است كه به آنها ارجاع میدهد.
بهاینترتیب، وقتی میبینیم كه وایت به ادبیات و هنر توجه میکند، بیشتر وایتی مدرنیست به نظر میرسد و وقتی كه مثلاً در مورد فلسفه حرف میزند، رئالیسمی را با سمتگیریهای ایدئالیستی كشف میکنیم و دلمشغولیهای اگزیستانسیالی كه دارد و به همین ترتیب توجهش به كسانی كه به خصوص شورشی هستند، یعنی توجه به نیچه و ماركس نشاندهندهی یك روح شورشی ناراضی از وضع موجودی است كه به دنبال تغییر است. وایت در جایی گفته است تحلیل جهان بهمراتب آسانتر از تغییر جهان است، وایت در پی تغییر است. در كتاب فراتاریخ ما نقطهی شروع را در مورد زبان و صنایع لفظی (استعاره، مجاز و آیرونی) در ویكو میبینیم. برای شناخت وایت بهعنوان یكی از تبارهای مهم باید در ابتدا به ویكو برگردیم و كتاب دانش نو new science او را خوب مطالعه كنیم. البته ویكو در آغاز قرن هجدهم قصد دفاع از تاریخ را در مقابل دكارت داشت. دكارت ضدتاریخ -با تلقیای كه در زمان خودش از تاریخ وجود داشت- تاریخنگاری را در هیئت و شمایل تاریخنگاری سنتی میدید و میگفت كه یك آشپز رومی جامعهی روم را خیلی بهتر از یك مورخ تاریخ روم میشناسد، به خصوص كه دكارت فیلسوف بود و الگوی معرفت وی ریاضیات و علوم طبیعی بود؛ از این مبنا تاریخ را اساساً علم نمیدانست و دانش حاصله از تاریخ را دانشی بیارزش تلقی میکرد. ویكو با نوشتن كتاب «دانش نو» به جنگ دكارت رفت.
هرچند تاریخنگاری دكارتی از قرن هفدهم به بعد تا اوایل قرن نوزدهم مثلاً در كار بولاندیستها سعی كرده بودند در عمل چالشهای دكارتی در مقابل تاریخنگاری را تا حدودی پاسخ دهند. آنچه به نام تاریخنگاری دكارتی در تاریخِ تاریخنگاری در اروپا مطرح شده در واقع یك نامگذاری معكوس است، یعنی تاریخنگاریای كه در واكنش به دكارت و برای رد حملات او و اصلاح اشكالات و نقطهضعفهایی كه دكارت در تاریخنگاری میدید، شروع شده بود، اما بدون مبنای نظری؛ در عمل تاریخنگارها تلاش كردند اشكالات دكارت را برطرف كنند. دكارت هم تقریباً مثل ارسطو میگفت كه به دلیل اینكه شناخت تاریخی دو شناخت وضوح و تمایز را ندارد، برخلاف شناخت ریاضی و شناخت علمی، در نتیجه تاریخ علم نیست و ارزش معرفتشناختی ندارد. اما ویكو بنیاد معرفتشناختی تازهای درانداخت و راه تازهای باز كرد و نتیجه گرفت كه برخلاف آنچه دكارت میگوید، تاریخ علم حقیقی است و سایر علوم، علومی حقیقی نیستند، مبنایش هم آن بود كه در شناخت تاریخی، فاصلهای بین سوژه و ابژه نیست، زیرا در مطالعات تاریخی سوژه همان ابژه است و ابژه همان سوژه است و دقیقترین شناخت و معرفت، شناخت فاعل به فعل خویش و شناخت خالق به خلق خویش است؛ به همین دلیل ویكو میگفت كه علم ما به طبیعت علم حقیقی نیست و فقط خدا به علم طبیعت علم حقیقت دارد، زیرا طبیعت مصنوع خداوند است و نه مصنوع ما.
پس شناخت ما نسبت به طبیعت شناختی ظنی است و فقط شناخت ما به تاریخ است كه شناختی حقیقی است، زیرا تاریخ فعل انسان است و تاریخنگاری یعنی شناخت فاعل به فعل خویش. این طرح تازهای بود كه ویكو با فلسفهی تاریخی خاص درانداخت؛ این فلسفهی تاریخ مبنایی شد برای شكلگیری مكتبی كه میراث آن به دیلتای و از دیلتای به كروچه و دیگران میرسد. هایدن وایت از همین میراث استفاده میکند، اما نتیجهای كه میگیرد درست عكس نتایجی است كه دیلتای و كالینگوود و كروچه و ویكو میگرفتند؛ آنها نمیخواستند دانش تاریخ را بیبنیاد كنند و آن را به بوطیقا و شعر تنزل دهند، بلكه میخواستند عنصر نسبیت را اولاً در فهم تاریخ ببینند و ثانیاً از نگاههای پوزیتیویستی كه سرانجام آن یك تاریخنگاری پوزیتیویستی بود یا اساساً راه میبرد به انكار تاریخ، فاصله بگیرند. در روایت metahistory شاهد روایتی هستیم كه راه میبرد به انكار تاریخ؛ یعنی مرز میان داستان، فیكشن و افسانه با تاریخ و واقعیت بهطوركلی برداشته میشود و از منظر وی معلوم نمیشود در آن موقع چه تفاوتی بین آنها وجود دارد. آنها نمیخواستند به این نتیجه برسند، اما وایت رسید و نه به خاطر اینكه كارش مدلل بود، بلکه معلل بود و دغدغهی تغییر جهان را داشت، اما فكر میکرد این جهان را تنها میتوان با خودبنیادگری سوژه (در اینجا سوژه تاریخنگار) برای تأسیس بنیادهایی كه پایه در ذهن و زبان خودش دارد، به خصوص زبانی كه بعد از چرخشهای زبانی بعد از تحولات سوسوری در زبانشناسی و ایدههای ویتگنشتاین متأخر در قرن بیستم فراگیر شده بود.
وایت از نخستین آثار خود علاقهاش تاریخ فكری بود؛ یعنی وایت یك مورخ تاریخ فكری است. وایت در فراتاریخ میگوید این كتاب ترسیم تاریخ آگاهی تاریخی است. مسئلهی وایت مسئلهی انتخاب آگاهی و مبتنی بر این آگاهی، انتخاب است. یكی از ویژگیهایی كه در فراتاریخ وجود دارد گریز از تقابلهاست، وایت به تداوم فكر میکند و تقابلها را دوست ندارد، برای اینكه ایدهی تداومش را صورتبندی كند؛ ادراك بشری را برخلاف پوزیتیویستها كه بین عینیت و ذهنیت و بین جهان كلمه و واقعیت ایده و ایدهی تقابل وجود دارد، چنین چیزی را دوست ندارد، هرچند در نهایت خودش هم در این دام میافتد. اما در فراتاریخ روابط جزء و كل را تابع روابط تقابلی میکند و در نتیجه صنایع بیانی كه در كار تاریخنگاری میبیند به این خاطر تعبیه شده كه بتواند رابطهی عقل و خیال را كه در سنت رمانتیسیسم آلمانی و ایدئالیسم قرن نوزدهمی و پوزیتیویسم و اندیشهی عصر روشنگری مقابل یكدیگر قرار داشتند، نشان دهد. در وایت عقل و خیال دیگر این تقابل را ندارند، البته این امر برمیگردد به ویکو، وقتی ویکو دورههای تاریخی را در دانش نو توضیح میدهد و تاریخ بشر را به سه دوره تقسیم میکند: دورهی خدایان، دورهی قهرمانان (پهلوانی) و دورهی انسانها. با توجه به اینکه ویکو زبانشناس و حقوقدان بود و برای درک تاریخ از همهی ابزارهای بیانی و حقوقی و افسانهها و ... استفاده کرد، اما تاریخ تحول ذهن زبان و ذهن بشر در نتیجهی تاریخ تحول زبان بشر و این زبان در دورهی انسانها که دورهی اومانیزم است.
از نظر ویکو زبان آیرونیک است و زبان آیرونیک از نظر او زبان سقوطیافتهای است؛ یعنی تاریخی که بشر از نظر ویکو طی کرده یک تاریخ تقریباً سیکلیک است، از دورهی خدایان که حقیقت و حقیقتجویی و کشف حقیقت در جهان و بیواسطگی میان انسان و طبیعت در دوران اولیهی زبان یک زبان واقعنما بود، میشد در زبان حقیقت را دید و ذهن و زبان بشر از واقعیت جدایی نداشت؛ اما هرچه به سمت جلو آمدیم این فاصله بیشتر و بیشتر شد، در عصر سوم که عصر اومانیزم است بهکلی این ارتباط قطع میشود و زبان بشر آیرونیک میشود. اما شاید تفاوتی که ویکو با وایت دارد این است که ویکو برخلاف وایت تاریخ را چرخهای میبیند و چون چرخهای میبیند در حضیض دوران آیرونیک امید به بازگشت دوران اول را داشت؛ اما وایت چنین امیدی ندارد، او متفکر اومانیست پساروشنگری است، او محصول دوران سوژهی خودمختار است، او در سنت نیچهای زندگی کرد که ارتباط میان کلمه و جهان قطع شده است؛ در نتیجه وایت در تاریخنگاری کنش بوطیقایی را جایگزین کنش اکتشافی کرد، چون وایت این امید بازگشت را نداشت، کنش اختراع و ابداع را جایگزین کرد.
مسئلهی دیگر آن است كه وایت را نباید در یك اثر كنسرو كرد. مانسلو كه یكی از همفكران وایت است، میگوید: «کمکهای عمدهی هایدن وایت به مطالعهی تاریخ را باید در كتاب فراتاریخ و دو مجموعهی مدارهای گفتمان و محتوای شكل یافت؛ وایت در این متنها به طرح رابطهی تخیل تاریخی و تجربهی زیستهی گذشته میپردازد. وایت عقیده دارد كه تاریخ به همان میزان كه محصول كشف در آرشیو است، حاصل تخیل تاریخی است (وایت در اینجا از آن موضع سازهشكنانه فاصله میگیرد و در موضع بازسازیگرایانه قرار میگیرد) و در نتیجه با روایت، داستانی از پیش موجود یا معین منطبق نیست.» یكی از نكاتی را كه وایت بر آن تأكید میکند این است كه خود واقعیت روایتی نیست، بلكه مورخ است كه آن را روایتی میکند، واقعیتی كه وجود دارد مجموعهای از رویدادهای پراكندهای است كه با یكدیگر هیچگونه ارتباط معنایی و علّی ندارند و این مورخ است كه آنها را در یك چیدمان بر اساس یك پلات و پیرنگ مرتب میکند و آغاز، وسط، اوج، پایان و یك معنایی برای آن میگذارد. وایت به خاطر این نگاه شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت، زیرا به او گفتند كه به نوعی هیتلر و جنایتكاران نازی را در واقعهی هولوكاست تبرئه میکند. آیا واقعاً هولوكاست یك «طرح» نبود؟ آیا سلسله رویدادهایی كه در نسلكشی و قتلعام انسانها در جریان جنگ جهانی دوم توسط فاشیسم هیتلری اتفاق افتاد هیچیک ارتباطی به یكدیگر نداشتند و فاقد طرح بود و فقط ما طرحافكنی میکنیم؟
در این روایتهای افراطی از زبان و روایت كه پسامدرنها گرفتار آن میشوند هیچگونه معنای ذاتی در گذشته وجود ندارد، بلكه معنا بهوسیلهی مورخی فراهم میآید كه خود تابع انواع گفتمانهای فرهنگی، حرفهای و ایدئولوژیك است. «وایت ضدارجاعگرایی نیست، اما میگوید كه ما به دلایل گوناگون داستانهای خود را بهنحوی غایتشناسانه یا فرجامگرایانه بر گذشته تحمیل میکنیم. بدون تردید ازجملهی این دلایل، ادعای مورخ بازسازیگرا برای تبیین یا درك و فهم نیتمندی و قصد كارگزار انسانی از طریق استنتاج از مدارك و این مورخ سازهگراست كه هر تاریخی به شدت مفهومی و به شدت تئوریك است.» مورخان سازهگرا معتقدند ما بهصورت مستقیم و بر اساس یك رابطهی آینهای با گذشته ارتباط برقرار نمیکنیم بلكه از طریق مقولهها ارتباط برقرار میکنیم.
نظر شما